آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 8

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 6
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 1806
بازدید سال : 2416
بازدید کلی : 110673

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بوی خدا...  و آدرس booyekhoda.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 20 فروردين 1396
نظرات

چند وقت بعد از اولین دفعه اش که رفته بود سوریه و چند روزی مونده به اعزام مجددش و یا بهتر بگم اعزام آخرش، تصمیم گرفت که به خاطر نیازش یه لپ تاپ بخره.

 

بعضیا پیش خودشون گفتند لابد رفته سوریه و برگشته پولدارشده!

وقتی که دیدم برای خرید زنگ زد به باباش و از باباش تقاضای پول لپ تاپ و کرد، متوجه شدم که نه از این خبرا نیست.

 

میگفت وقتی از بابام پول خواستم، گفت که اینجا بعضیا فکر میکنن که وقتی میری سوریه ماهی پنجاه میلیون پول میگیری!!!

 

وقتی که داشت سوار هواپیما میشد که بره برای خداحافظی بهش زنگ زدم و به شوخی بهش گفتم: حالا که داری میری اون لپ تاپتو وصیت کن برا من که اگه شهید شدی دو برابر خوشحال شیم.

 

گفت که سید، من فقط توی یک سوم اموالم میتونم وصیت کنم، این لپ تاپ تقریبا همه ی اموال منه!!!

 

نفهمیدم شوخی کرد یا جدی گفت، ولی بعدش که فکر کردم دیدم راست گفت واقعا هم همینطور بود، هیچ چی دیگه نداشت تو این دنیا. 

 

هدیه به روح پاک 

شهید بیاضی زاده

صلوات

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 18 فروردين 1396
نظرات


گفـتند دوای دل چـاک آوردنـد

 

دیـدم که درون چفـیه ، خاک آوردنـد

 

من منـتظر پـیکر پاکـش بـودم

 

ای وای....

 

از او فقـط پلاک آوردنـد...

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 15 اسفند 1395
نظرات

همیشه که شهادتـــ به "رفتن" نیستـــ

گاهی شهادتـــ در "ماندن" استـــ...

 

گاهی شهادتـــ با زیر آتش دشمن ؛

"سوختن" میسر نمی شود ...

با هر روز " سوختن و ساختن"

در این دنیا میسر می شود...

 

همیشه که شهادتـــ به "خونی" شدن نیستـــ

گاهی شهادتـــ به "خاکی" شدن استـــ ...

 

و شهادتـــ به "آسمان رفتن نیستـــ"

که به "خود آمدن" استـــ ...

 

و برای شهید شدن نیازی به "بال" نداری

بلکه نیاز به "دل" داری ...

 

و شهادتـــــ !

رحمتـــ خاص خداستـــــ؛

و بارانی استـــــ که بر هر کس نمیبارد...

 

شهادتـ اتفاقی نیستـ

مراقبـ اعمالمون باشیم

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : یک شنبه 8 اسفند 1395
نظرات

 

گمنامی 

گمنامی یعنی چه 

گمنامی راز عجیبی است ...

گمنامی یعنی مثل حاج احمد متوسلیان سی و دو سال نا معلوم باشی..

گمنامی یعنی 3تا داداش مثل باکری ها که هیچ کدوم جنازه شون برنگشت ...

گمنامی یعنی روزنامه نویسی به شهدای مظلوم ما بگوید : یاران دیکتاتور 

گمنامی یعنی بدن نیمه جان بچه های هویزه که زیر شن تانکها له شوند و آخشان هم ضبط نشود ...

گمنامی یعنی بدن های نازنینی که درکوه های کردستان منجمد شدند ...

گمنامی یعنی شبانه به فقرا نان و خرما بدهی و نفرین و ناسزا تحویلت دهند ...

گمنامی یعنی"به فرزند جانباز 70درصد بگن با سهمیه رفت دانشگاه ...

و خلاصه گمنامی یعنی گمنامی .......

 

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : شنبه 7 اسفند 1395
نظرات

رضا سگه!... یه لات بود تو مشهد... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع سگی بود...
یه روز داشت می رفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن، دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه... آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران...
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت: "فکر کردی خیلی مردی؟!"
- بروبچه ها اینجور میگن!
- اگه مردی بیا بریم جبهه..................
به غیرتش بر خورد... راضی شد.... بردش جبهه......
شهید چمران تو اتاق نشسته بود... یه دفعه دید که صدای دعوا میاد! با دست بند، رضا رو آوردن تو اتاق... رضا رو انداختنش رو زمین.
....: "این کیه آوردید جبهه ؟!......."
رضا شروع کرد به فحش دادن... چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود..... دید که شهید چمران توجه نمی کنه!.... یه دفعه داد زد: "اوهوی کچل با توام ...!!!!"
شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: "بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟"
قضیه این بود.... آقا رضا داشت می رفت بیرون.... بره سیگار بگیره و برگرده... با دژبان دعواش شده بود....
شهید چمران: "آقا رضا چی میکشی؟!!.... برید براش بخرید و بیارید...!"
حالا شهید چمران و آقا رضا... تنها تو سنگر...

موضوعات مرتبط: داستانک , مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : شنبه 15 آذر 1395
نظرات
آنقدر وسوسه دارم بنویسم که نگو...
 
تو کجایی پدرم ...؟!
 
آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو ...
 
بس که دل تنگ تو ام، از سر شب تا حالا ...
 
آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو ...
 
 
جانِ من حرف بزن!
 
امر بفرما پدرم!
 
آنقدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...
موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 5 مرداد 1391
نظرات

 

 
شهید محمودرضا بیضائی
( شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم!)
 
شهید رسول خلیلی
(به برادر برادر گفتن نیست! به شبیه شدنه!)
 
 
شهید مصطفی‌ احمدی‌ روشن
( ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم؟؟!)
 
شهید روح الله قربانی
شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند)
 
شهید مصطفی صدرزاده
(سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد)
 
┄┄┄┄┄❅ ✾ ❅┄┄┄┄┄
 
مقام معظم رهبری:
با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد"
 
 
‌عامل به این چند تا جمله بودن خودش کلیه! کلی!
چقدر باید کار کنیم روی خودمون تابتونیم عامل به این چند حرف باشیم!
بقیه ی خواسته ها وانتظارات وصایای شهدا بمونه!!!!
 
چی داریم بگیم اون دنیا, اگه شهدا گله کردن!؟؟!؟
 
والسلام!
 
اللهم الرزقنا شهادت

 

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 15 آذر 1395
نظرات
  بزرگ مردان کوچک
 
پیشانی بند بسته ،پرچم دست گرفته بود وبی سیم را هم روی كولش. خیلی بانمك شده بود.
 
 گفتم: خودت رو مثل علم درست كرده ای؟ میدادی روی لباست را هم بنویسند. پشت لباسش را نشان داد نوشته بود: «جگر شیر نداری سفر عشق مرو»
 
گفتم: به هر حال، اصرار نكن . بیسم چی لازم دارم ولی تورا نمی برم؛ چون هم سن ات كم است هم برادرت شهید شده..
 
با ناراحتی دستش رو گذاشت روی كاپوت ماشین و گفت: باشه، نمیام ولی فردای قیامت شكایتت رو به فاطمه زهرا«علیها السلام» می كنم.می تونی جواب بده
 
گفتم: برو سوار شو.
 
در بحبوحه عملیات پرسیدم: بیسیم چی كجاست؟
 
گفتند نمی دانیم، نیست. به شوخی گفتم: نكنه گم شده، حالا باید كلی بگردیم تا پیدایش كنیم.
 
 بعد عملیات نوبت جمع آوری شهدا شد. یكی از شهدا تركش سرش را برده بود.
 
وقتی برگرداندیمش پشت لباسش نوشته بود:« جگر شیر نداری سفر عشق مــــرو»
موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 3 آذر 1395
نظرات

شهید فرامرز بخشی‌پور، روستا زاده‌ای است از تبار مظلومان. وی در سال 1339 به دنیا آمد. از اوایل کودکی به شعائر دینی خصوصاً، نماز علاقمند بود. تا سال پنجم ابتدایی را در مدرسه شهید صدر ده‌ریز با موفقیت گذراند. اما بدلیل کمی بضاعت مالی و نبودن مدرسه راهنمایی در روستا، موفق به ادامه تحصیل نشد. چند سالی را با شغل شبانی و سپس کشاورزی روزگار ‌گذراند. سپس به شیراز رفت و به عنوان شاگرد نانوایی مشغول بکار شد. در شیراز به عضویت کانون فرهنگی یک مسجد درآمد و طی چند سال ارتباط مستمر با آن کانون، بیش از پیش با معارف قرآن آشنا شد.

موضوعات مرتبط: مدافع حرم(شهدا) , ,


نویسنده : م ش
تاریخ : جمعه 5 اسفند 1395
نظرات

 مارا چه شده است ... 

 
تا دیروز دخترانمان برای حفظ حجاب
می جنگیدند و کشته می شدند...
اما امروز افتخارشان نمایش و خودآرایی
در هر شهر و برزنی شده است؟!
 
پسرانمان که تا دیروز برای برگرداندن
جنازه یک دختر ایرانی از دست بعثی
شهید میدادند ، امروز آتش حراج به
غیرتشان زدند و منادی آزادی روابط اند!
 
مگر چند سال فاصله است بین
جوان دیروز و جوان امروز 
چه شد که برهنگی افتخار شد؟!
چه شد که بی غیرتی مد شد؟!
چه شد که حیا رخت بر بست؟!
جواب این سوال ها واضح است...  


تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد


گاهے کہ چادرم خاکے میشود ؛ از طعنه هاے مردم این شهر ... یادم میآید از این کہ ؛ چہ چفیہ هایے براے ماندن چادرم خونے شدند ... . . . دوتا رمان بسیار زیبا در وبلاگ گذاشته میشه رمان قبله من وکتاب بسیار زیبای پایی که جا ماند امیدوارم لذت ببرید م ش


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود